جدول جو
جدول جو

معنی دره کنار - جستجوی لغت در جدول جو

دره کنار
(دَرْ رَ کِ)
ده کوچکی است از دهستان غارستاق بخش نور شهر آمل. واقع در 46هزارگزی جنوب باختری آمل و 10هزارگزی باختر راه شوسۀ آمل به لاریجان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دره کنار
روستایی از دهستان ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دریاکنار
تصویر دریاکنار
کنار دریا، ساحل دریا
فرهنگ فارسی عمید
(کِ / کُ)
نام یکی از دهات نمارستاق نور در مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ترجمه وحید مازندرانی ص 149)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
ده کوچکی است از دهستان بهمئی سردسیربخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 11هزارگزی جنوب باختری قلعۀ اعلا مرکز دهستان و 36هزارگزی خاور راه شوسۀ رامهرمز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ چِ)
دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 32هزارگزی شمال خاوری لردگان. دارای 248 سکنه و آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 112 هزارگزی باختر چاه بهار و کنار دریای عمان. آب آن از چاه و باران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ کُ)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهپور شهرستان خوی واقع در 30 هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهپور و سه هزار و پانصد گزی باختر راه شوسۀ شاهپور به ارومیه، با 217 تن سکنه. آب آن از رود خانه زولا و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ کَ)
دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. واقع در 26 هزار و پانصدگزی جنوب راه شوسۀ سیه چشمه به قره ضیاءالدین. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کِ)
دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان واقع در 9هزارگزی خاور لنگرود و 4هزارگزی شمال رودسر و راه چمخاله، با 1112 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ کَ)
ساحل دریا. (ناظم الاطباء). لب دریا. ساحل. آنجا که خشکی به دریا پیوندد. اراضی کنار دریا. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو شد سلم تا پیش دریاکنار
ندید ایچ کشتی و راه گذار.
فردوسی.
کهی بد همانجا به دریاکنار
گرفته ز دریا کنارش سنار.
اسدی.
شه طنجه را نزد دریاکنار
گرفتند از ایران گروهی سوار.
اسدی.
سوی ’ تاملی’ شادخوار آمدند
بنزدیک دریاکنار آمدند.
اسدی.
بپرسید باز از بر کوهسار
کدام است شهری به دریاکنار.
اسدی.
خون رزان ریخته وز پی کین خواستن
تاختن آورد باد از بر دریاکنار.
خاقانی (چ عبدالرسولی 185).
نقش سر زلف او رست مرا در بصر
زانکه بهم درخورد عنبر و دریاکنار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 178).
وز آنجا روان شد به دریاکنار
پذیرفت یکچندی آنجا قرار.
نظامی.
چو موکب درآرم به دریاکنار
کنم هفته ای مرغ و ماهی شکار.
نظامی.
از زیر مکه دلیل گرفت تا دریاکنار نزدیک عسفان. (نزهه القلوب مقالۀ سوم ص 170) ، پلاژ زمین مسطح و روباز کنار دریا که از شن و ماسه و سایر نهشت های امواج تشکیل میشود و بالاخص (مخصوصاً در فارسی) قسمتی از ساحل که در آنها وسایل ماندن و استحمام و تفریحات دیگر کنار دریا فراهم شده باشد. (از دائره المعارف فارسی) ، گوشه ای از دریا. بخشی از دریا که در مجاورت ساحل واقع است:
ببارید چشمش چو ابر بهار
کنارش ز دیده چو دریاکنار.
فردوسی.
چو گاوی یکی جانور تیزپوی
ز دریاکنار آمدی نزد اوی.
اسدی.
بفرموده ام تا به دریاکنار
بیارند کشتی دوباره هزار.
اسدی.
در جوی شهر گوهر معنی طلب مکن
غواص وار گوشۀ دریاکنار گیر.
سنائی.
سوی ژرفی آمد ز دریاکنار
به دریای مطلق درافکند بار.
نظامی.
هم از آب دریا به دریاکنار
تلاوشگهی دید چون چشمه سار.
نظامی (اقبالنامه ص 188).
به شهری درآمد ز دریاکنار
بزرگی در آن ناحیت شهریار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ کِ)
خرّه ای از ماکو
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ اَ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 300 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ گرمی هستند و در سیاه چادر سکونت دارند. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ چِ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. واقع در 27 هزارگزی جنوب شهر ملایر و 15هزارگزی خاور راه شوسۀ ملایر به بروجرد، با 598 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 123 هزارگزی باختر لار واقع است. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوره کار
تصویر دوره کار
چرخه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا کنار
تصویر دریا کنار
ساحل دریا، لب دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریاکنار
تصویر دریاکنار
((~. کِ))
ساحل دریا، لب دریا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در کنار
تصویر در کنار
در جمع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درکنار
تصویر درکنار
ضمن
فرهنگ واژه فارسی سره
از دهستان دابوی شمالی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
پرچین کوتاهی که جهت هدایت پرنده به سوی دام در اطراف تله تعبیه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار دریا ساحل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیشه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان جلال ازرک جنوبی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
آستانه ی در درگاه
فرهنگ گویش مازندرانی